روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

قصه ی آبجی خانم با نام، اول فکر کن

آبجی خانم به عنوان تكليف عید باید یه قصه می نوشت با موضوع دلخواه. دیروز قصه اش رو تموم کرده. دوست دارم لذتی که از خوندن داستانش داشتم با شما شریک بشم. اینم از پایان کار عشق من. 👇👇👇👇 ...
10 فروردين 1397

ماجرای داداشی و هفت سین عید ۹۷

امسال اولین عیدی هست که داداشی از جریان عید یه چیز هایی متوجه شده. مخصوصاً علاقه خاصی پیدا کرده به ماهی سفره هفت سین مون. یه ماهی جنگجوی آبی خوشگل و کوچولو. میاد می ایسته کنار تنگ ماهی میگه من اذا(غذا) بدم؟ میگم نمیشه اما دست بردار نیست که نیست. امروز مشغول مرتب کردن اتاق آبجی خانم بودیم که یک هو داداش با هیجان دوید تو اتاق گفت: مامانی اخما می خوله. گفتم: کی خرما می خوره؟ ـ مایی اُخما دادم. اول فکر کردم خرما کجا بود؟ بعد گفتم به ماهی خرما دادی؟ ـ بله، اُخما می خوله. یکهو یاد سنجد های سفره افتادم. دویدم سمت سفره دیدم این داداش وروجک یک مشت سنجد برداشته ریخته  تو تنگ ماهی. خدایا به من صبر و عقل و علم بیشتر بده تا بتونم از پس این ورو...
10 فروردين 1397
1